- گول خوردن
فریب خوردن، گول خوردن، فریفته شدن
معنی گول خوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گول خوردن (سَ دَ)
فریب خوردن. فریفته شدن. از راه به در رفتن:
نخوری گول سکندر نروی همره خضر
چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج.
باقر کاشی (از بهار عجم).
من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368).
در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نخوری گول سکندر نروی همره خضر
چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج.
باقر کاشی (از بهار عجم).
من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368).
در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
- گول خوردن
فریب خوردن، از راه بدر شدن، فریفته شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
(سَ بُ دَ)
لغت نامه دهخدا
گوشمال دیدن. ناراحت شدن. آسیب دیدن:
ای هنرهای تو افریدونی
وی اثرهای تو نوشروانی
نه ز آسیب قضا گوش خوری
نه به اشکال فلک درمانی.
انوری
ای هنرهای تو افریدونی
وی اثرهای تو نوشروانی
نه ز آسیب قضا گوش خوری
نه به اشکال فلک درمانی.
انوری
(فُ دَ)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن. تکان خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت). (فرهنگ فارسی معین)
گرد آلود شدن: می خورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. (صائب)
چاشنی کردن مزه خوردن: پیش ایشان فاتحه الکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد
گره ایجاد شدن: رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت این قدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا ک (معز فطرت)، ایجاد مشکلی شدن در امری
گیاه خوردن: و جانور هست که مراو را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیاخورد
نوشیدن خون، زحمت بسیار کشیدن، اندوه بسیار خوردن غصه خوردن، یا خون خود را خوردن، بسیار عصبانی شدن، یا خون خونش را خوردن، بسیار عصبانی شدن
بهم پیوستن دو چیز (مخصوصا دوفلز) که جدا کردن آنها مشکل باشد لحیم شدن، عصبانی شدن ناراحت گردیدن: (این قدر جوش نخورخ)
خوردن گل: چنانکه کسی را که گل خوردن خوش آید و چیز ترش و تلخ خوش آید چیز شیرین ناخوش آید
جنبیدن تکان خوردن: (زن در جای خود وول خورد جمع و جور تر نشست)، در هم تپیدن وچپیدن (جمعیت)
